The land of nada

ساخت وبلاگ
وسط انقلاب من به عشق فکر می‌کنم چون از زیر دستام در رفتهالان وقت هیچ سانتیمال بازی‌ای نیست و میدونم اگر جفتمون همزمان تهران بودیم من می‌خواستم برم سنندج و تو میخواستی از من قهر کنیوسط این همه خون و شکوه به عشق فکر می‌کنم چون هیچی از جنگ نمی‌فهمم. چون فقط برای آزادی بیانم جلوی پدر مستبد و دوست پسر غیرتی جنگیدم. چون فقط گاز اشک آور و ساچمه‌ای تجربه کردم و خشونت رو توی نگاه آدما می‌دیدم نه مسلسل و بی‌آبی‌. به عشق فکر می‌کنم چون مبارزه‌ی من سال‌ها شال از سر درآوردن و محکوم کردن افکار پوسیده بود نه رقصیدن میان خفقان و سرکوب؛ آنهم خدانور وار. من دختری با زندگی متوسط، وسط تهران و حالا در غربت، با تمام کتاب‌های خوانده و نخوانده و انقلاب‌های تحلیل کرده و نکرده هیچ نمیدانم از واقعن جنگیدن اما کاش بیشتر می‌جنگیدم. کاش بیشتر میفهمیدم و کاش بیشتر سفر می‌کردم و از رنج آدم‌ها بیشتر چیزی درک می‌کردم. ساعت‌ها با آدم‌ها هر روز حرف می‌زنم. دلداری می‌دهم. مشورت می‌دهم و میگیرم و یاد می‌گیرم که ارتباط تمام ثروت من است. دوستی می‌گفت خسته نمی‌شوی از این همه حرف زدن پای تلفن و به خود پیچیدن از هر اتفاقی. نه من از جنگیدن فقط همین بخشش را به ارث بردم. به خاطر خوش شانسی نحسم بود که معنای کامل پیچیده شدن و محو شدن در لایه‌‌های جامعه‌ی فرسوده را نفهمیدم. من هیچ از مردم جنوب و غرب ایران نفهمیدم پس به عشق فکر می‌کنم. به آدم‌ها. به تو. به قلب‌های فشرده‌ای که تنها چیز مشترکند چرا که ما قابلمه بر سر بیرون نرفتیم و فقط مشت گره کردیم و تقی به توقی دویدیم و ترسیدیم. ما یاد می‌گیریم و من یاد می‌گیرم هیچ چیز جای این شرافت را نمی‌گیرد و هیچ ظلمی در مقابل چنین قد علم کردنی برای ذره‌ای نفس کشیدن پایدار نیست. Adbloc The land of nada...
ما را در سایت The land of nada دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lastflowerstothehospital بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 0:20